ابزار هدایت به بالای صفحه

دانشجوی کارشناسی ارشد علوم کامپیوتر دانشگاه زاهدان

دانشجوی کارشناسی علوم‌کامپیوتر دانشگاه یزد



۳۸ مطلب با موضوع «خاطرات :: دانشگاه» ثبت شده است

طرح ضیافت و زیارت

♣  امروز ساعت 9/5 شب اس ام اس اومد بریم امام زاده جعفر یزد 
♣  با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم
♣  رفتیم سردر دانشگاه وایسادیم تا لاک پشت (اتوبوس) اومد
♣  تو اتوبوس خوش بودیم سوار لاک پشت بودیم و از این قضایا......
♣  وقتی رسیدیم دیدیم ما رو اوردند امام زاده سید جعفر نه امام زاده جعفر
♣  رفتیم داخل و زیارتی کردیم 
♣  یه مداح تو مجلس به نام حامد سلطانی گفت میخوام روضه بخونم واستون
♣  شروع کرد به مداحی
♣  در لحظه اخر همه داشتند گریه می کردند
♣  یه حالی به من دست داده بود که نمی تونستم جلو اشکامو بگیرم
♣  احساس عجیبی نسبت به امام زمان (عج)پیدا کرده بودم
♣  بگذریم اومدیم با ضریح چند تا عکس گرفتیم
♣  بعد سوار لاک پشت شدیم رو به دانشگاه
♣  بعد دیدیم خبری هست جلو فالوده شیر حسین نگه داشتند
♣  ما هم یه بستنی زدیم به رگ و اومدیم خوابگاه
♣  دیدیم حاج اقا تنها نشسته
♣  رفتیم سر بحث رو در مورد ازدواج باز کردیم و 2 -3 ساعت طولش دادیم

۰۷ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناصر باقری

طرح ضیافت و ترس

♣ طبق معمول تا ساعت 5 صبح بیداربودم
♣ ساعت 5 اتفاق جالبی افتاد!!!
♣  یکی از بچه ها سر زد زیر پنجره اتاق سرش قد هندونه باد کرد یه چشمش هم باز نمیشد
♣ زنگ زدیم  اورژانس پرسیدم
♣ گفت فشار اومده به چشمش باکیش نید
♣ اونجا بود که همه جو گیر شدند صدقه دادند
♣ ساعت 7.5رفتیم کلاس
♣ تو کلاس کرسی ازاد اندیشی در مورده تفکیک جنسی  بود
♣ اونجا فهمیدم که چقدر ما یزدی ها کم حرفیم
♣ همیشه به خودم و دوستان میبدیم سرکوفت میزنم که ما میدونیم ولی نمیتونیم بیان کنیم
♣ بگذریم!!!
♣ ساعت11 شب بود که گفتند بیاید بریم خلد برین "بهشت برتر"
♣ رفتیم اونجا سر مزار شهدا
♣ همه جا تاریک بود
♣ جون میداد واسه درد دل کردن با شهدا چندتا از قبور شهدا واسه من جالب بودکه عکس گرفتم ازش
♣ اقا ساعت 12.5 از خلدبرین بیرون امدیم
♣ یک سره ما رو بردند پاتوق همیشگی فالوده شیر حسین
♣ ساعت 1 هم رسیدیم خوایگاه تا ساعت 5 .......

۰۵ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۰۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناصر باقری

طرح ضیافت

امروز موفق شدم بعد اندی سال ساعت 3 نصفه شب بیدار بشم برم سلف واسه سحری..دلیل موفقیتم هم این بود که تا ساعت 2  نصف شب داشتم دوستان رو واسه نماز شب بیدار می کردم 
اقا جونم بگه که ساعت 4/5 نماز خوندیم خوابیدیم
باز ساعت 7 بیدار شدم رفتم کلاس چند تا عمامه به سر اومدند درس دادند و رفتند !!!!!!!!!!
یه سوال پرسیدم اخوند توش موند!!!!!!!!!!
گفتم میدونید که قطب شمال و جنوب  6 ماه روز و 6 شما شب هست گفتم اگه یه مسلمون بخواد نماز بخونه چطوری باید بخونه!!!!!
استاد همون جا میخ کوب شد!!!!!!!
ساعت 1 اودیم(آمدیم) رفتیم دوش گرفتیم و خوابیدم تا ساعت 7
حدودا 6 ساعتی خوابیدم
افطار که کردیم اومدیم فیلم اسپارتاکوس دیدیم و یه۲ ساعتی هم نقد کردیم چون همش صحنه بود کمی طول کشید 
الان هم موقع اینه که دوستان رو واسه نماز شب بیدار کنم 

۰۴ مرداد ۹۱ ، ۰۱:۱۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ناصر باقری

ما را در تلگرام دنبال کنید
ورود به کانال
ورود به بخش الگوریتم‌ها
ورود
ورود به بخش مقالات
ورود