ابزار هدایت به بالای صفحه

دانشجوی کارشناسی ارشد علوم کامپیوتر دانشگاه زاهدان

دانشجوی کارشناسی علوم‌کامپیوتر دانشگاه یزد



۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

دست به اندازه ات نزن

وقتی کسی اندازه ات نیست ، تو دست به اندازه خودت نزن(استاد حسین پناهی)


۲۳ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ناصر باقری

طرح ضیافت و روز اخر

♣ فردا سه شنبه تنها روزی که می تونیم از برکات طرح ضیافت استفاده کنیم

♣  به زور بیرونمون می کنند 
♣  ساعت 8 امتحان داریم
♣  واسم دعا کنید
♣  مامانم بهم زنگ زد گفت دل تنگت شدم همچون من که دلتنگشم
♣  هیچ کسی تو خوابگاه نیست من تنهای تنها
♣  تنهایم منو یاد این شعر میندازه:
♣ هرشب میان مقبره ها راه می روم
♣  شاید هوای زیستنم را عوض کنم

♣  یه خبر خوب هم شنیدم که هم رشته ایم(و هم اتاقی اینده) امیر کفشدار گوهر  شادی تو مسابقات جهانی برنامه نویسی بلغارستان برنز گرفته
♣  این مدالش نبود که من رو خوشحال کرد بلکه دعوتمون کرد اول ترم پیتزا ایدا
♣    امروز تو دانشکده می چرخیدم که به چند تا سوژه جالب برخوردم که ازشون     عکس گرفتم
ادامه مطلب...
۱۷ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ناصر باقری

طرح ضیافت و بروز رسانی بدون شرح

 

 

۱۵ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۰۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناصر باقری

طرح ضیافت و شعر

 امشب تولد امام حسن شب شعر گذاشته بودند
دوستم (هم اتاقی -بچه دزفول )یه شعر گفته بود که متن کاملش رو گرفتم گذاشتم حالشو ببرید!!!!

به درک
 

در میکده جای یار خالی،به درک!!
گر که نشود نصیب، حالی،به درک!!

 

ساقی و مطرب و می ،جمله مهیاست ولی
عیش بی یار که دارم ،که داری ،به درک!!

امشب که به زلفش نرسیده دستم
ور میروم با ریشه قالی،به درک!!

زان روز که گرمای لبش از کَف رفت
چسبیده لبانم به بخاری،به درک!!

فی الحال که گشته قسمتم گنج فقر
باید بزنم به بی خیالی،به درک!!

یک نکته فقط شود رعایت، کافیست
ان نکته بدان والباقی ،به درک!!

مشکلاتت همه شان شیرین اند
کافیست که  "میمش" بسپاری به درک!!

 

۱۳ مرداد ۹۱ ، ۱۲:۱۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناصر باقری

طرح ضیافت و زیارت

♣  امروز ساعت 9/5 شب اس ام اس اومد بریم امام زاده جعفر یزد 
♣  با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم
♣  رفتیم سردر دانشگاه وایسادیم تا لاک پشت (اتوبوس) اومد
♣  تو اتوبوس خوش بودیم سوار لاک پشت بودیم و از این قضایا......
♣  وقتی رسیدیم دیدیم ما رو اوردند امام زاده سید جعفر نه امام زاده جعفر
♣  رفتیم داخل و زیارتی کردیم 
♣  یه مداح تو مجلس به نام حامد سلطانی گفت میخوام روضه بخونم واستون
♣  شروع کرد به مداحی
♣  در لحظه اخر همه داشتند گریه می کردند
♣  یه حالی به من دست داده بود که نمی تونستم جلو اشکامو بگیرم
♣  احساس عجیبی نسبت به امام زمان (عج)پیدا کرده بودم
♣  بگذریم اومدیم با ضریح چند تا عکس گرفتیم
♣  بعد سوار لاک پشت شدیم رو به دانشگاه
♣  بعد دیدیم خبری هست جلو فالوده شیر حسین نگه داشتند
♣  ما هم یه بستنی زدیم به رگ و اومدیم خوابگاه
♣  دیدیم حاج اقا تنها نشسته
♣  رفتیم سر بحث رو در مورد ازدواج باز کردیم و 2 -3 ساعت طولش دادیم

۰۷ مرداد ۹۱ ، ۱۱:۰۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ناصر باقری

ما را در تلگرام دنبال کنید
ورود به کانال
ورود به بخش الگوریتم‌ها
ورود
ورود به بخش مقالات
ورود