سلام

چند ماهی میشه پست نگذاشتم چون هم سرم شلوغه و هم داشتم یه پست در با عنوان "هشت ماه در دزدآب" آماده می‌کردم.

پست "هشت ماه در دزدآب" که خاطرات هشت ماه من در زاهدان هست. که به علت مسائلی نمی‌تونم منتشر کنم و از دوستان که به طور خصوصی پیام میدن و من هیچ کدومشون رو نمی‌شناسم عذرخواهی می‌کنم :)

ولی سه چیز مهم که بهش رسیدم و دلم نمیاد یادگاری ثبت نکنم :))

یک: حماقت

نمیشه کسی رو پیدا کرد که حماقت نکنه و نکرده باشه. ولی هرچیزی اندازه داره. یکی از لحظه هایی که واقعاً حس می‌کنم گاهی بیش از اندازه حماقت می‌کنم  اینه که : جایی که باید سکوت کنم و دقت کنم ببینم که در مورد موضوع مطرح شده سطح فهم و درک دیگران چه اندازه هست و آیا اصلا لازم هست من وارد گفتگو بشم و یا اظهار نظر کردن من اصلا خاصیتی داره؟ بجای اینکارا گفتم میام  اولین کاری که می‌کنم اینه به بقیه نشون بدم من چقدر می‌فهمم !!!! 

آخ این وقتاس که خیلی زود حس می‌کنم چقدر احمقم که وقت خودم رو هدر میدم !  :))))))))

دو : دلسوزیم

وقتی یه نفر به بعضی توصیه‌های (توصیه نه قانون متقن!) یه شبکه اجتماعی مثل تلگرام ، زیاد توجه نداره ...  این به این معنی نیست که از کارکرد این شبکه هیچی حالیش نیست. تنها معنی و مفهومش اینه که این فرد به چند تا توصیه در این شرایط اهمیت خاصی نمیده ! فقط همین ! نباید این موضوع رو به تمام شئونات زندگی اجتماعی و فرهنگی و سواد اون فرد سرایت بدیم. این موضوع فقط به تلگرام ختم نمیشه ! باید دست از بسط دادن موضوعات و نتیجه ی کلی گرفتن در مورد افراد برداریم! مثلاً یادمون نره از سرویس رایگان جمیل داریم قاچاقی استفاده می‌کنیم و جمیل کاربر ایرانی رو به رسمیت نمی شناسه! یا مثل لینکیدین که اصلا ایرانی ها رو آدم حساب نمیکنه!! یا فیسبوک  که اصلا یه ایرانی پیدا نمیشه که صفحه‌ی حقیقی داشته باشه!!

همیشه توی هر شبکه اجتماعی که عضو بودن تمام توان خود را در اثبات حقایق گذاشتم ولی این تنها چیزی هست که اینجا (یعنی ایران) هیچ کس بهش اهمیت نمیده!! ما هنوز فرهنگ استفاده از این شبکه‌ها را نداریم !! یادم میاد قدیما این تلفن‌ها باعث میشد تا بتونی صدای طرف رو بشنوی خیلی بدرد میخورد ولی الان چی!!!

یاد روزی افتادم که واسه‌‌ی مادر بزرگم تلفن وصل کردیم. و یادش می‌دادم که با این کلیدها می‌تونه به ترتیبی که بچه‌هاش دنیا اومدن باهاشون تماس بگیره!! :)))

سوم: شادی غم آور

همون‌جور که که از تنفس، دی اکسید کربن تولید میشه، از شادی هم غم تولید میشه !

هرچی شادی‌های ما در فضای محدود تر باشه، غصه‌های ما کشنده تر میشه ! چیزی که تو زاهدان بهم ثابت شد!!

پ.ن : اینها فقط بخش  خیلی کوچکی از پست "هشت ماه در دزدآب" ام بود. ان شا.. اگر عمری بود  و شرایط خوب اون پست رو منتشر می‌کنم!!

پ.ن: دزدآب نام قدیم زاهدان است.