اینجا خوابگاه است !
اینجا پر است از روزها و لحظات متنوع و متغیر (منظور متغیر محلی)
روزهای اول که می آیی پر است از دلتنگی و اشک و غم فراغ
و روزهایی پراند از شور و نشاط و سر و صدا و رقص......(هلدان امید جهان)
روزهایی همراه استرس و اضطراب امتحان و پروژه و .....( دواز! فرشی!)
و غروب های غریبی
روزهای خوابگاه پراند از شادی و غم، اما در میانه شادی هایت هم گاه غم دری می زند
هر استرس و التهاب و ناراحتی و ناسازگاری به یک چیز منتهی می شود
"دلت هوایی ---- می شود"

شاعر گمنام

----------

با خبر شدیم یکی از دوستان عضو تیم ملی ----- شده واسه همین رفتیم کافه بن بست مهمونی !
الان یه نیم ساعتی هست که برگشتیم!  حالا بماند که چه گذشت!
ترم۳۹۲۱ تا الان واسه من ترم خوبی بود هم از لحاظ اتفاقات دانشگاهی هم اتفاقاتی که واسه من و اطرافیانم افتاده! بجز اینکه من عینکی شدم! و پاهام پرانتزی شده! اصلا از عینک، خوشم نمیاد اما مجبورم بزنم!
با توجه به دروسی که این ترم برداشتم به جز درس ساختمان داده و جبر همگی در سطح خوبی اند فقط باید واسه ساختمان داده و پروژه اش یه فکری بکنم!

به نوعی وضعیت من مانند فامیل دور هست: که با این درد اگر دربند درمانند، درمانند.

فرجه هم واسه امتحانات نداریم، دکتر دواز گفته تا ۱۰/۱۰ باید بیاید کلاس!

من دیگه حرفی ندارم !!!!!!!!!

این بود ثبت خاطره من در تاریخ ۴/۱۰/۹۲